هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب


سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب

بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه


عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب

می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می


عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب

سر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو


سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب

دل ما بی لب لعل تو ندارد ذوقی


همه دانند که باشد ز نمک ذوق کباب

هر که درآتش سودای تو امروز بسوخت


ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذاب

گر چه نقش تو خیالیست که نتوان دیدن


همه شب چشم توام مست نمایند بخواب

ترشود دم به دمم خرقه ز خون دل ریش


زانک رسمست که برجامه فشانند گلاب

پیر گشتی بجوانی و همانی خواجو


دو سه روزی دگر ایام بقا را دریاب